ازگذشته دور، درتحولات جوامع بشری، چه کوچک و چه بزرگ، روحانیت نقشی اساسی را ایفا کرده ومی کند. هر اندازه جامعه از دیدگاه فرهنگی عقب تر، این نقش آشکارتر و کارسازتر است. دلیل آن اینست که ذهن پرسشگرانسان همواره درپی پیدایش جوابی برای مجهولات پیرامون و احیانا زندگی بعد از مرگ خویش بوده است. در پرده ماندن اسرار ، البته ذهن را هراسان کرده و آدمی همواره به دنبال کشف سر و آرامش خویش است. پیدا کردن پاسخ اما برای انبوه رازها و نهفته های جهان همواره غیرممکن بوده است. همیشه هم کسانی بوده اند که ازاین فرصت بهره برده و با ساختن پاسخ هائی بی اساس و به دور از واقعیت برای این مجهولات، مرحمی بردلها گذاشته اند و تا اندازه ای توانسته اند هراس زائیدۀ نا یافته ها را با ساخته های ذهن تسکین دهند. در نتیجه، یک رابطۀ وابستگی معنوی میان آنها و دیگران برقرار میشود. رفته رفته، این افراد موقعیت برتر خودرا به نام نخبه و روحانی و مارابو وجادوگر و... دربین مردم یا دسته هائی از مردم تثبیت کردند. رابطه نخبه و روحانی با مردم عادی تبدیل به رابطه خادم و مخدوم ، خواص و عوام و مرجع ومقلد و... شد. حقیقت این رابطه اما، چیزی جز رابطه سلطه گر- زیر سلطه نبوده و نیست زیرا انسان را ازآزادی خویش غافل کرده و نیروی تعقل او را زایل می کند.
دراین میان، پیامبرانی درطول تاریخ ظهورکردند تا این رابطه نا برابر و حتی متضاد را ازمیان بردارند و برابری و برادری و اخلاق را بین انسانها رواج دهند. به آنها اعتماد به نفس بدهند و به مسئولیت بخوانند تا برکرامت خویش واقف شوند و مستقل عمل کنند و خود را آزاد کرده اسیر هم نوعان خود نشوند. اولین کارآنها، جایگزین کردن پاسخ های درست ویا آوردن بیانی روشن بر مجهولاتی بود که نخبه ها و روحانیان با استفاده ازآنها وساختن پاسخهای مناسب سلطه گری، جامعه را عقب نگه داشته تا بر انسانها چیره شوند. نظری گذرا بر کتابهای آسمانی، به راحتی روشن میکند که برخورد پیامبران همواره با این قشر از نخبگان یا روحانیان بوده است. و این قشر بوده که برای حفظ منافع خود، دربرابر پیام آزادی و عدالت پیامبران مقاومت میکرده تا جائی که برخی از آنان را هم به قتل رسانده است.
بیشترین تلاش پیامبر اسلام درمبارزه و برخورد با این قشر صرف میشد. تاکید قرآن براینکه پیامبر همانند دیگران است و فرقی مابین او ودیگران نیست، درهمین راستا بوده تا از تشکیل چنین قشری بعداز رحلتش جلوگیری شود. وتا مدتهای زیادی هم چیزی به نام روحانیت دراسلام وجود نداشت.
اختلافات اساسی که بین بینش علی ابن ابیطالب(ع) و دیگرخلفای راشدین برسراداره امور مملکتی ازقبیل به میان آوردن ضرورت نظر مردم ودخالت آنان دراداره امور و تاکید برعدالت وجود داشت، بعدها به عنوان یک بینش از دین مطرح شد که لازمه اش تشکیل قشری از نخبگان به نام روحانیان گردید. اما دیری نپائید تا آنچه نباید، به وقوع بپیوندد. استبداد های حاکم برکشورهای اسلامی سبب ساز تجمع این نخبگان شدند تا با تقلید از کلیسا در برابر آنها نهادی را به عنوان "روحانیت" تشکیل دهند. اززمانی که روحانیت به یک" نهاد"(تشکیلاتی منظم با سلسله مراتب و قوانین و مقررات) تبدیل شد، ضرورتاَ می بایستی برای اداره و دوام آن تدابیری را درنظر می گرفتند. آشکاراست که اولین سنگ بنای چنین تشکیلاتی، جمع کردن هرچه بیشتر "پیرو" می بود. "پیرو"ی که هم گوش به فرمان باشد و هم بتواند هزینه های جانی ومالی آن را تأمین نماید. پس این نهاد راهی را می بایستی می پیمود که کلیسا پیموده بود. ابتدا می بایستی پیام خدا را (قرآن) که مانع اصلی برسرراه تشکیل "نهاد روحانیت" بودرا از مردم جدا می کردند تابتوانند آنان را از حقوق خویش غافل گردانند. از آنان "عوام" بسازند تا درپی آن رابطه سلطه گری خویش را تثبیت نمایند. البته، روحانیونی بودند که باچنین تشکیلاتی به مخالفت برخاستند، اما این نهاد با بی رحمی خاص خود به هر وسیله، حتی اگر لازم می بود باکشتن، آنها را ازسرراه خود برمی داشت.
چندماه پیش یک روحانی را درتهران به نام آیت الله کاظمینی بروجردی به جرم ادعای تماس داشتن با امام زمان عج دستگیر کردند. متن زیر برگرفته شده از "اعترافاتی" است که سایت مرکز اسنادانقلاب اسلامی اخیراَ انتشار و به او نسبت داده هرچند که سایت منتسب به ایشان آنها را تکذیب نموده است. درهر حال، سخن منطبق است با کردار آن دسته از روحانیت سلطه گری که اکنون بر کشور حکومت می راند. شماره گذاری جملات وتأکید از نویسنده است به این هدف که خواننده گرامی توجه خویش را به موضوعات مطرح شده بیشتر جلب کند. این موضوعات حقایقی هستند که اززبان یک روحانی جاری شده (یاجاری کرده اند) و برای آشنائی بیشتر با "نهاد روحانیت" که مرکز اسنادانقلاب اسلامی تحت "اعترافات" به آن حقایق می پردازد کمک فراوان میکند:
"1- مثلا روی چیزهای الکی و غیر مهم مانور می دادم من تقویم چاپ می کردم عکس مرقد حضرت امام کاظم را میگذاشتم کنار مقبره پدر و پدربزرگم و پدرش که در بروجرد مدفون اند. ... می خواستم یک جوری تبلیغ کنم بعد آنها را برسونم به اجدادم یا مثلا همین که فرزند 27 امام سجاد (ع) بودنم را توی تیراژ وسیعه با عکس های خودم چاپ کردم بعد گفتم ببرند توی دهات ها و شهرستانها طوری شده بود که وقتی می گفتند فلانی اینجا برنامه داره جمعیت فوج فوج می آمدند .2- می گفتم پول رفت و آمدها و اتوبوس را از محل صدقات جمع آوری کنید و ... 3- و همه اینها از روی هوای نفس بود ... یقینا جلسه بعدی ام که سیزده رجب بود این اتفاق می افتاد یعنی جوری می شد که استادیوم ها جا نداشت. ... وقتی درآخرین منبر در استادیوم شهید کشوری و رفتم روی سن نشستم اون ته سالن را که دیدم سیاهی می زد سرم گیج رفت آن غرور نفسانی مرا گرفت گفتم خوب الحمدلله آدم شدیم این مملکت کسی با دست خالی بدون روزنامه بتونه این جمعیت را جمع کند. وی در پاسخ به این سوال که جمعیت به فرض جمع شوند شما که معلومات کافی را نداشتید، میگوید:4- خوب من که بحث علمی نمی کردم ..... نیم ساعت دعا و توسل میخواندم دعا را دیکلمه وار میخوندم قسمتی از زبور، خودم هم شعر می سرودم. صوت خوبی هم داشتم و در آهنگ های مختلف می خوندم ....5- به خاطر چی به خاطر اینکه به اینها می گفتم بیاند حاجت بگیرند ...6- از بس که روی اینها روانشناسی کار می کردم و روی مخشان، اینها میخکوب می شدند بلد بودم مخ بتکونم ........7- نمی بایست می کردم حالت جنون پیدا کرده بودم الان من فکر می کنم که از نظر ایمان، علم و عقل از هر سه تهی هستم .... از اشتباهات خودم از پروردگار طلب عفو می نمایم. "
حال به بررسی جملات بالا می پردازیم تا نقش "روحانیت" در سقوط انسان و ارزشهای دینی را بهتر دریابیم.
1- "مثلا روی چیزهای الکی و غیرمهم مانور می دادم...." .
چیزهای الکی و غیرمهم به زبان قرآن یعنی "باطل". اما چرا روحانیت برروی باطل "مانور" می دهد؟ زیرا درجامعۀ آرمانی او، انسان باید ازحق خود تهی و باباطل خو کرده باشد تا او بتواند سلطه خویش را برقرار نگه دارد. درچنین جامعه ای، آن چه مورد قبول انسانها ست و"حق" تلقی میشود همین "چیزهای الکی" می باشند. لازمه سلطه گری، بیگانه کردن مردم با حقوقشان است. زیرا وقتی انسان از حقوق و کرامت خویش غافل شد، خودرا زبون می بیند وبرای جبران این زبونی، وابسته میشود به "قدرتی" خارج از خود تا با آن قدرت این همانی بجوید و خلأ خودرا پر کند. مذموم بودن شرک و بت پرستی ازاین بابت است که انسان را به پست ترین مرحله، یعنی تقلید از دیگری بدون تعقل سقوط می دهد. بی دلیل نیست که درفقه و احکام شرعیۀ محصول حوزه های علمیه، سخنی از حقوق به میان نیامده است و آنچه هست، تکالیفی هستند که عمل به آنها واجب می باشند. در جهان بینی روحانیت، کار انسانها باید اطاعت از دین (روحانیت) باشد. این "فوج فوج" آمدنها، برای پرکردن خلأ درونی ای است که درپی بی توجهی به حقوق وکرامت ذاتی به وجود می آید. چنین انسان بی هویت شده ای آماده جذب شدن به یک نیروی"برتر"، یعنی تبهکار است. حال یکی را روحانیت جذب خود میکند وبه جمکران گسیل می دارد و دیگری مجذوب ابر قدرت آمریکا میشود تا به دکتر محمد مصدق ناسزا بنویسد.
2- جمع کردن "صدقات".
جمع کردن صدقه (منبع مالی)، که ازدیرباز درمیان روحانیت(همه ادیان) مرسوم بوده است یکی از رشته های همبستگی ووابستگی بین مردم و روحانیت است. از سوئی یکی از منابع تأمین مالی این نهاداست و از سوی دیگر، صدقه دهنده خودرا بدینوسیله به نوعی شریک و سهام داراین بنیاد تلقی می کند. درنتیجه بردوام این رابطه می افزاید. صدقه دادن یعنی پرداخت پول برای رسیدن به هدفی عالی بدون زحمت کشیدن. مثل جلوگیری ازبلایا بدون زحمت پیشگیری و یا بدست آوردن سلامتی بدون اقدام به درمان ویا قبولی در امتحانات بدون درس خواندن و غیره می باشد. حال خود قضاوت کنید، انسانی که به کاربرد این صدقه اعتقاد دارد، چه اندازه به خود بی اعتماد است وخود را پوچ می داند و تا کجا می تواند درخدمت روحانیت عمل نماید. همین نداشتن اعتماد به توانائی خویش است که انسان را بی اراده در اختیار دیگری قرارمی دهد تا برایش "تکلیف" مشخص کند. واو با انجام آن تکالیف به "وظیفه" خود عمل کرده و پاداش ( درآخرت) دریافت کند. موتور اصلی بمب های انسانی همین مکانیزم است.
3- "وهمه اینها ازروی هوای نفس بود..."
آیت الله کاظمینی برعکس آن چه حکومت اعلام کرده است، آدم فهمیده ای به نظر می رسد. زیرا یافته است که عمل نهاد روحانیت از روی هوای نفس است. هوای نفسی که قرآن انسان را از پیروی آن منع می کند. اضافه میکند، دیدن این جمعیتهای زیاد غرور نفس شما روحانیان را برانگیخته است. به آنها هشدار میدهد بااین وجود روزی مثل من خوار خواهید شد و از آن جمعیت خبری نخواهد بود. افسوس که روحانیت نمی تواند به این هشدارها توجه کند، زیرا تبهکار زمان را نزدیک می بیند، و تا مانعی برایش ایجاد نکنند، نمی تواند "هوای نفس" خویش را تشخیص دهد.
4- "... معلومات کافی نداشتید....خوب من که بحث علمی نمی کردم.... "
نداشتن معلومات از خصوصیات" نهاد روحانیت" است. درطول قرنها که ازپیدایش این نهاد می گذرد، هنوز قرآن را با روایات خودساخته قرنهای گذشته تفسیر می کنند. هیچ تفسیری بدون رجوع دادن به این روایات مقبول حوزه نیست. در حقیقت، حوزه قرآن خود را دارد، دین خود را دارد و همه اینها به نام همان قرآنی که پیامبر(ص) آورد و به نام علی(ع) و دیگر ائمه، اما محتوا مخصوص حوزه است. واین محتوا باید ثابت بماند، همان گونه که از چندین قرن پیش بوده است، ترقی و تحول درآن باعث فروپاشیش میشود زیرا اساس آن بر "چیزهای الکی و غیرمهم"(باطل) استوار است . پس تا می توانند باید "حق" را کتمان کنند تا حیات خویش را تضمین نمایند. آن چه با حوزه تطابق نکند، بدعت است و موردتکفیر قرارمیگیرد. واین تکفیر حتی گریبان روحانیونی که زمانی از راستای سطه گری حوزه خروج کنند را هم میگیرد، مانند آیت الله منتظری که عمر خود را درحبس خانگی می گذراند. آنچه مورد قبول است، خرافات و ادای "تکلیف" و چون و چرا نکردن و به "معقولات" وارد نشدن است. تا چند دهه پیش، مدرسه رفتن دختران حرام بود. و هم اکنون درتدارک تغییرات در آموزش و پرورش هستند، معلوم نیست چه خوابی برای فرزندان کشور دیده باشند. بیهوده نیست که از بعداز انقلاب، سطح علمی کشور تااین حد پائین آمده باشد. بودجه های تحقیقاتی علمی با وجود اینکه بسیار اندک هستند جذب نمی شوند، در عوض هرچه پول بیت المال است صرف تکنولوژی ای می شود که علم آن از جای دیگر آمده است. گسترش تکنولوژی اتمی و غیره برای پوشاندن واقعیت ضدیت با علم است. زیرا با آثار ظاهری تکنولوژی و یکی کردن آن با علم، واقعیت را برعوام می پوشانند. قرآنی که هدف از نزولش را خود، اخلاق و تعلیم علم اعلام کرده است، با این روحانیت چه رابطه ای می تواند داشته باشد غیر از دشمنی؟ هر نوآوری و روشنگری در اسلام که انجام شده، توسط غیر روحانی بوده است. اسلام را محدودکرده اند به نظریات چندروحانی که قرنها پیش می زیسته اند. خروج ازآنها، خروج از اسلام است. پاسخی جز تهدید برای سئوالات و ایرادات ندارند. اسلام را که دین کتاب و کلام و علم است، تبدیل کرده اند به دین تخریب و خشونت و انتقام و تهدید. از آنسو "علمای" وهابی دستور تخریب حرم امامان شیعه را صادر می کنند، ازاین سوبعضی علمای شیعه به جای دعوت به بحث و تبادل آراء، دست به تهدید و ناسزاگوئی می زنند. اینها "علماء" هستند، حال چه رسد به "عوامی" که آنها ساخته و پرداخته اند.
5- " به خاطر چی به خاطر اینکه به اینها می گفتم بیاند حاجت بگیرند"
همانگونه که دربالا گفته شد، تنبلی مردم، خالی بودن ازخود و غافل بودن از توانائیهای خود، آنان را جذب شیادانی میکند که به آنها وعدۀ رسیدن به آرزوهایشان، بدون کمترین تلاش و زحمت را می دهند. دادن حاجت، همان عوام فریبی است که انسانها را فوج فوج به جمکران میکشاند و آیات عظام درعوض هشداردادن به مردم، آنان را به اینگونه کارها تشویق هم می کنند. زیرا برای دوام و بقاء خود محتاج "عوام" و "باطل"هستند. زیرا:
6- "از بس که روی اینها روانشناسی کار می کردم و..."
هدف " نهاد روحانیت"، داشتن جامعه ای پست و گوش به فرمان می باشد. برای این کار، هر ندای توحید، آزادی خواهی و برابری و عدالت و... را اگر بتوانند درنطفه خفه کرده اگر قادر نباشند، به انواع حیل سد راهش میشوند. بسته به توانائی ومیدان عملی که "پیروان" دراختیارشان می گذارد، از سربریدن تا زندان و شکنجه و کتک زدن درخیابانها و غیره را ابزار کارخویش میگردانند. تابا ایجاد سانسور مردم را از حقایق دور کرده و آگاهی و اطلاعات آنا ن را درحدی نگه دارند تا بتوانند به راحتی درآنها نفوذ داشته و به مطامعشان برسند. برای دون فرهنگ کردن جامعه، خرافات را گسترش میدهند وبا به میان آوردن پای خدا و قرآن و ائمه، زشت ترین اعمال را از شرک و بت پرستی گرفته تا دروغ و تهمت و افترا و انواع فسادها را به نام مذهب گسترش میدهند. دلیل به انحصارخود درآوردن دین همین است، زیرا اگر مردم به فهم قرآن روی آورند، از چند جهت روحانیت را باید از میان رفته تلقی نمود. اینگونه است که به راحتی "بلد میشوند" به قول آیت الله بروجردی " مخ بتکونن". اینها مردمی را می خواهند که بتوانند به راحتی "مخشان را بتکونند".
7- " نمی بایست می کردم حالت جنون پیدا کرده بودم الان من فکر می کنم که از نظر ایمان، علم و عقل از هر سه تهی هستم ....".
خلاصه مطلب این "اعترافات" نصایحی است که او خطاب به نهاد روحانیت می کند و روحانیت باید این هشدار هم حوزوی خود را جدی تلقی کند. به آنها خطاب میکند: نکنید، شما مبتلا به جنون هستید، از نظر ایمان، علم و عقل تهی هستید.
این دوران، سیاه ترین دوران تاریخ تشیع است که درآن روحانیت دست خود را به انواع جنایت و فساد و تبهکاری ، مستقیماَ آلوده کرده است. خرافات را تا حد خطرناکی گسترش داده اند. موفق شده اند حتی کسانی را با تحصیلات دانشگاهی، به خرافات معتاد گردانند. نقالان و مداحان از اساتید دانشگاهها مورد احترام و حمایت بیشترقراردارند. قم مرکز حمایت و پشتیبانی گروه های مافیائی شده است. آیات عظام محترم، آیه 17 سوره رعد رابخوانید، خداوند بازبانی ساده و "عوام" فهم فرق میان حق و باطل را تشریح می فرماید. آن کف و خاشاک روی آب را ازاطراف خود دور کنید، بینی و بین الله چه ازشما برجای می ماند؟ خود قضاوت کنید که هیبتی از باطل از خود ساخته اید. قضاوت کنید که آیا غیراز فساد و مافیابازی و دسیسه پردازی و ضد دین و ضد عدالت و ضد تقوا عمل کردن، توشه ای دیگر دارید؟ چه جوابی دارید به خدا که نه، اقلا به مردم بدهید؟ اگر از پناه سانسوری که تشکیلات دولت اسلامی برای حمایت و حفاظت شما برقرار کرده است به درآئید، چه دارید به مردم بگوئید؟ دست شما به انواع قتل ها آلوده است، به انواع بی عدالتی ها آلوده است، به انواع معاملات غیر مشروع و همکاری نزدیک بامافیاها آلوده است، با خدا هم که کاری ندارید، درصورت تغییر و تحولی به چه کسی پناه خواهید برد؟ آیا شفیعی برای خود میشناسید؟ اگر می شناسید، نخواهد توانست کمکی به شما بکند.
شما اندیشۀ انقلاب مردم را در نطفه خفه کردید. آن اندیشه هنوز فقط نزد همان نسل انقلاب مانده است. شما درپی استقرار استبدادی مخوف، اندیشه ضد انقلاب را ترویج کردید. دراین راه خون ها ریختید و جان ها گرفتید. نه به قرآن رحم کردید و نه به پیامبر(ص) و نه به ائمه (س). اما اصل برایتان "حکومت اسلامی" بوده وهست. آن را بیان می کنید و شرم هم نمی کنید. مردم باید آگاه باشند که "تشیع" شما با آنها فرق اساسی دارد. یک دسته شیعۀ حوزوی هستید، یک دستۀ شما هم شیعۀ ولایتی که هردو به دنبال سلطه گری میباشید. اختلاف شما باشیعۀ سنتی، از زمین تاآسمان است. شما یک اقلیت انگشت شماری هستید که بر ملت ایران کودتا کردید و انقلاب را به انحراف کشاندید.
چرا برای خود دادگاه ویژه برقرارکرده اید؟ برپایۀ کدام قانون وحکم قرآن این کاررا کرده اید؟ این نوع عدالت را غیراز کلیسا، از کجا آورده اید؟ برای اینکه به راحتی به نوامیس مردم تجاوزکنید؟ برای اینکه به راحتی بتوانیدفساد کنید؟ برای اینکه بتوانید به راحتی درخیابان و مترو آدم بکشید؟ برای اینکه درآن هرروحانی منتقد را سربه نیست کنید؟ برای چه این همه تبهکاری؟ شما که بعضاً تفسیر هم کرده اید، بینی و بین الله بیشتر قرآن منع آن چه که انجام می دهید نیست؟ این همه ابزار گناه کردن از قبیل توریه و تقیه و خدعه و...را برای چه کاری اختراع کرده اید؟ برای فرار ازقرآن نبوده است؟ شما خودتان را باروحانیون مسیحی مقایسه نکنید. آنها به آنچه که دردست دارند عمل می کنند، شما برضد قرآن عمل می کنید. بالاخره روزی انفجار معنویت و علم وآگاهی پرده هارا کنارخواهد زد و مردم به قرآن مراجعه خواهند نمود، آنگاه در مورد شما چه قضاوتی خواهند داشت؟ اگر تاریخ شمارا در کنار حجاج ابن یوسف سقفی قضاوت نکند، در کنار چه کسی قضاوت کند؟ خود شما بفرمائید. بس کنید و به توصیه هم حوزوی خود آیت الله کاظمینی عمل کنید و از خدای خود طلب مغفرت کنید و به جبران مافات بپردازید.
No response to “منشور روحانیت - مرداد 1986”
ارسال یک نظر